وصیت:
وصیت:
مادرم و پدرم افتخار کنید به پیکری که در میان نبرد هنگامی که با دشمنان خدا می جنگید بر زمین افتاد نه اینکه در خواب غفلت یا بستر . و اینک حسین وار بایستید و به فول خود وفا کنید . هنگامی که خبر شهادت برادرم ابولقاسم را آوردند گفته بودید که فرزندان دیگری نیز دارم همه شان را فدای تو خواهم کرد .
----------------------------------------------------------
خاطرات: مادر شهید:
نشسته بود همین که داشت چای می خورد سرگذشت حضرت زهرا(س) را می گفت و می خواند می گفتم پسر تو غذایت را بخور صبر کن بعد از غذا. می گفت نه من نمی توانم طاقت بیاورم.بعد در خیابان داشتیم می رفتیم فقط وصف امامان تو دهنش بود و می خواند و می رفتیم بعضی وقتها هم منافقین زیادبودند از دور داشتند می آمدند می گفتم پسر پیش اینها نمی خواد بخونی ساکت شو می گفت چرا؟ برای چی ؟ من دارم درباره ائمه اطهار می گویم
*من 15 روز که می خواست شهید شود خواب دیدم ائمه به خانه ی ما می امدند به من می گفتند صبور باش من رو دلداری می دادند حتی قربون حضرت زهرا(س) بشوم چند روزی که می خواست هادی شهید شود حضرت زهرا(س) آمدند و به قلبم دست کشیدند گفتند صبر داشته باش. من هم شروع کردم به جابه جا کردن وسایل و رنگ زدن خانه و دیگران می گفتنددارید چه کار می کنید؟ می گفتم من مهمان دارم به همین دلیل تمام اینکارها رو می کنم.